همینکه عشق باشد.آن هم در حوالی قلب تو.

 

همینکه آسمانی ترین نگاه در چشمان خیس تو موج بزند.

همینکه گرمای احساس در دستان در هم گره شده مان شناورباشد.

در این سردترین روزهای زمستان گرمای بهار میهمان دل من است.

مهربانم

تکرار شو هر روز در لحظه های بی رمقم تا مرا عاشقانه تر رقم بزنی.

گاهی سخت است مرد بودن برای قلبی که نه میزند.

اما ستاره من همچون ماه در تاریکی شب هایم می درخشد و همین را برای دنیای من بس است

           

امروزعاشق تر از همیشه می نویسم.

 

برای مردی که با تمام خستگی هاش مهربونیشو به پای عشقش می ریزه.

برای مردی که دلهره زندگیش شده نداشتن چشمای نگار و ساعت های بیداریش رو به عشق

لحظه های کنار نگار بودن میگذرونه.

برای مردی که وقتی دلش نا آرومه میگه فقط نگاه کردن تو چشمای تو می تونه آرومم بکنه.

ما عشق رو پیدا کردیم.

همیشه می گفتم عشق یعنی وفاداری.یعنی مهربونی.یعنی به خاطر هم نفس کشیدن.

یعنی دلتنگی.یعنی باهم خندیدن.باهم گریه کردن.

آره.همه اینا فقط و فقط مال آدمای عاشقه.

ولی من عشقو همین حسی دیدم که نمیذاره ما از هم جدا بشیم.همین حسی دیدم که

 هیچی نتونست نگار و علی رو از هم بگیره.بی قید و شرط.

عشق تنها برهانیه که می تونه دو نفرو بدون قید و شرط کنار هم نگه داره.

من دیدم که وقتی دو قلب برای هم بتپه هیچ فاصله ای دور نیست.

هیچ زمانی زیاد نیست.

و من می دونم که خدا هنوز با ماست.

           

علی نوشت :

الهی علی فدای قد و بالات بشه همه ی زندگی من 

قربون اون چشمای معصوم و پاکت برم که دلم پر می کشه واسه یک لحظه بیشتر دیدنشون 

خیلی دل تنگتم نگار  شبهای نگهبانی فرصت خوبی بود تا به خودم بفهمونم یک لحظه تنهاییمو هیچ کس و

هیچ چیز بجز بوییدن عطر تن تو برام پر نمی کنه .

شبهای نگهبانی زیر نور ماه و تو سکوت مطلق با صدای زوزه ی باد ، خدایی خدا با درخشش ستاره ها

بیشتر از هر وقت دیگه تو ذهنم بود. فقط من بودم و تو و خدا  دوست داشتم 

نگار جونم عاشقتم م م م م م م م م تا ابددددددد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها