عاشقی بلدی می خواهد؟

می گویند: عاشقی بلد بودن می خواهد؛

وقتی به خود آمدم که دیدم دیگر کسی را اندازه اش دوست ندارم

جاهای زیبا فقط همانها بود که با او طی کرده بودم.

بهترین غذاها ، همانها بود که با او خورده بودم.

بهترین آهنگها همان بود که با او شنیده بودمشان.

بهترین اشعار همانها بود که او برایم سروده بود.

زیباترین و آهنگین ترین ترانه ها، همانها بود که او با صدای دلنشینش در گوشم زمزمه کرده بود.

نمیدانم

تا به خودم آمدم دیدم هر آنچه دارم، همانهاست که ردی از او دارد.

تایید هر چیز، با تبسم او و فرورفتگی چال گونه اش شد.

و اخمش، تنها مدرک رد کردن هر آنچه حتی مورد علاقه ام بود.

با تجسم بودنش خوابیدم و با امید به داشتنش از خواب برخاستم.

هر آنچه او خواست، همان شد.

دیگر خودم و علائقم همه از یاد رفتند چرا که تعلق بزرگتری ، رنگ همه آنها را برد.

حالا عاشقی بلدم؟؟؟

+ نوشته شده در شنبه چهارم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 8:49 توسط زهرا واعظی  | 

2 نظر

چرا اینقدر زیاد هستی؟

 

 

 

 

آنقدر نگاهت کردم که در چشمانت غرق شدم

قلم که دست گرفتم آنقدر از تو نوشت که از نوشتنم ترسیدم

نظر بر هر چه می کردم بخشی از قابش تو بودی

در لابه لای سطرهای کتابها، چقدر واژه ها از تو گفته اند

در هر شعری که می خوانمش زیباترین غزلها، آنهاست که وصف خوبی معشوقی چون توست

چقدر تو در خاطرم جاری هستی؟

نمی شود سرعت این جریان را کم کنی؟

سیل دوست داشتنت مرا خواهد برد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها